Thursday, April 11, 2013


مقدمه کتابِ  

 

راهی به کژ راهه 

 
 
بعد از این انقلاب ،ایرانیانی  بخارج مهاجرت کردند که هر کدام داستانی و سرگذشتی از مصیبت  سفر های بعضا هولناک خود  بخاطر دارند که همه شنیدنی و آموزنده است.

 

آنها  مانند پرستوها ی مهاجر بهر طرف پریدند و به هر شاخه نشستند تا شاید آشیانه ای بنا کنند وزندگی تازه ای را شروع.

عده ای  هم  همه چیز را باختند ، حتی جان.

گروهی اسیردیگر همنوعان شدند ،عده ای بی مهری پیشه ساختند و عده ای هم  راه مفارقت پیشه کردند و پشت به همه چیز. 

این ماجرا ها همه طبیعت  مهاجرت ها ست.

 بدور از این عده کجرفتار، بقیه ایرانیان مهاجر در هر گوشه دنیا همچون پرستو  ها یکرنگ و با صفا   در کنار هم اشیانه  گزید ند  تا بتوانند در فضائی آزاد بيكديگر مهرورزند و مهرجویند.

پرستو ها  در مهاجرت  بسیار با احسا س و مسئولیت پذیرند . آنها متین و آرام ، ولی شجاع و سر سخت ، چابک و سریع ، عاشق پیشه و مهربان و رحیم و صبورند.آنها بطور دسته جمعی کوچ می کنند و این روحیه جمعی  و همبستگی، توشه راه مسیر          صعب العبوری است که از یک مکان به مکان دیگر٬ برای آزاد زیستن و بسر بردن  در آرامش واقعی بال می زنند. 

در برخورد با موانع بیاری هم می شتابند ،از زاد و ولد و آشیانه  همنوعان پرستاری و حراست می کنند، از پرستو های وا مانده  درراه  و بال شکستگان مسیرمراقبت می کنند و تا گمشده خود را نیابند براه خود ادامه نمی دهند ، درعشق وفا دار ند  و باهم میرا می شوند.

 با جثه کوچک خود طوفانها را در می نوردند، بر فرازاقیانوسها  پرواز میکنند و مشقت راه  را برای رسیدن به هدف دور دستی  که  پیش روی دارند بر بالهای خسته خود احساس نمی کنند.

 تلاش انسانهای آزاده  برای ایجاد یک صلح پایدار و یک زندگی پر از امید و بدون دغدغه و وجود یک  رفاه همگانی نیز باید همین گونه باشد.

تمامی آنچه در طول تاریخ گذشته ٬ تاکنون دیده شده٬ آئینه ای  تمام نما ازتلخکامی زندگی انسانها بوده است.آنچه که هم بنام      "تکرار" تاریخ مصطلح است بخاطرنسخه برداری است که از روشهای غلط و ادامه اشتباهات سیاستمداران پیشین و یا پیروی از پاره ای از تعصبات و سنت ها و آداب و رسوم منحط ادوار گذشه ویا انتقال روند نامناسب یک سیستم حکومتی درشرایط محیطی  خاص خود  به جامعه ای دیگردر شرایط جغرافیائی متفاوت  و یا تهاجمات  و تحمیل فرهنگها و مذاهب از یک کشور بکشوردیگر و از این قبیل بوده است.ازآن جمله می توان حمله اعراب بایران و تحمیل مذهب وبعضی سنت هاو روشهائی که مغایر با اصالت فرهنگ غنی ایران بوده است ٬ نام برد.

 مگر حمله بیرحمانه اعراب به ایران که با بجای گذاردن یک مذهب  تحمیلی دربطن توده مردم  یک تهاجم فرهنگی نبوده که اینک بعد از هزار و چهار صد سال و اندی باید در ایران یک حکومت           نا خواسته ای بر همان معیار بوجود آورده شود که  بسیاری از اصول قانون اساسی آن از مکتب فکری  اعراب بادیه نشین پیشین  الهام گرفته شده است.

تاریخ پویا خود بخود تکرار نمی شود. درجا زدن است که تکرار می شود. معیارهای زندگی در جوامع بشری بعلت تداوم یکسان و در طول زمان  در وجود انسانها شرطی و نهادینه میشوند ولذا بشر ناخود آگاه آنها را بصورت باور ها و ارزشها می پذیرد.هر پدیده و روش نا صحیحی هم که بانها تحمیل شده باشد آن را امری مسلم تلقی می نماید که با اعمال مجدد آن روشها مآلا نتایج نامیمون گذشته نیزتکرارمیشود.

"تکرار" تاریخ همان "تکرار" عواقب نا میمون روش های نا میمون است . اگررخدادهای٬  سیاسی٬ اجتماعی فرهنگی و اقتصادی جامعه٬همراه با گذشت زمان تغیر نکند ونشانگررشد وتکامل نباشد تاریخ نیست .اگرتاریخ پویا آئینه تمام نمای زندگی مردم  هردوره  نباشد تاریخ نامیده نمیشود بلکه در جا زدن است که آنهم مصادف با" ایستائی" و دورو تسلسلی باطل . در مقاطعی از زمان هم که متفکرین ٬ اندیشمندان ٬ نویسندگان ٬ گروههای سیاسی و انسانهای فداکاربرای انسانیت وحقوق طبیعی و اجتماعی  بشریت گام برداشته اند با سد آهنین حکومت های خود کامه بر خورد کرده اند و در جا متوقف شده اند.

در حقیت آنچه دور و بر خود احساس می کنیم میراث گذ شتگان است که بآن ها دل خوش کرده ایم و آنها را بعنوان تنها ارزش های موجود  وبدون     کم و کاست به آیندگان می سپاریم. چیز تازه ای در دست  خود نداریم تا به جهان عرضه کنیم جزدیکته کردن همان ارثیه ها، منتها  بصورجدید و با قیافه های گاه زیبا و با اصطلاحاتی مانوس و یا نا مانوس ،  با بند زدن بر چینی شکسته  عتیقه جات مکاتب متحجرفکری و غیر علمی گذشته٬ با٬ سیم های زرین و ملات  ".. ایسم" ها و "..ا یست" ها و"..لوژی" ها و "..آسی" ها و مشابهاتی از این قبیل .

حقیقت اینکه کدام یک از حکومت ها در جهان شهد شیرین زند گی واقعی را بمذاق  مردم چشانده اند ؟ باید گفت هیچیکدام.

 تحول و پیشرفت و تکامل علوم دلیل ایجاد  رفاه همگانی وصلح پایدار  نیست.کدام انقلاب و جهش از یک سیستم به  سیستم  دیگر،،یک نظام دارای رفاه پایداررا برای انسانها  تضمین کرده است؟

ما انسانهای کره زمین تا کنون فقط بدور خود چرخیده ایم و بد نبال " چاره جوئی" و " راه حل"  در لا بلای اورق   کتاب های حکمت  قد یمیان  ، میگردیم  یا سطری بر آن می افزائیم و یا سطری از آن حذف می کنیم . همین و بس.

 حالیا غافل ازآنکه گوهر جهان نمای عالم هستی یعنی جام تعقل را بر سر داریم ٬ و دانش و بینش را   در بر.  

 بهر تقدیر انسان  در مصاف با موانع زندگی  برخوردها و شیوه های متفاوتی برگزیده  تا شاید آنچه را که  " آرامش"  نامیده می شود  بدست آرد. ولی هیچگاه باین کیمیا دست نیافته است. نه ثروت، نه مقام ، نه زهد و تقوی ، نه قدرت ،و نه حکومت هیچیک نتوانسته اند  رهی  بسوی رستگاری که حد والای آن " آرامش " واقعی است، بگشاید.

آنجا که جدال و نبرد و اصطکا ک هست و تنازع  بقاء وجود دارد،  تلا ش بشربرای رسیدن به "آرا مش" ٬سریعتر به نتیجه میرسد."تلاش"، "فرسایش" و "تنش" جزء لاینفک زندگی موجود زنده است .

تلاش بدون "برخورد" نه تنها تلاش نیست بلکه سکون است که آن هم  حد نابودی است. لذا بشرهمواره در گیر  تعارض ها ست .واز همین روی از ابتدا در "مکتب خانه" هستی، از آموزگار بزرگ خویش یعنی طبیعت ، اولین درس خود را با الفبای " نبرد" شروع کرده است و ذات ازلی او در این کشاکش ها هنوز  به آزادی واقعی نرسیده است و درخت زیبای آزادی همواره با "شته"      اسا رت وبردگی به پژمرده گی گرائیده است.

واقعیت اینکه اگر جنب و جوشی وخروشی نباشد ،و اگرتمام هستی نوش مطلق بود دیگر تکاملی وجود نداشت .در چنین وضعی لاجرم ، طبیعت هستی ، می باید بدنبال شروعی دیگر رود   چه بسا که قبلا رفته و بعد ها هم خواهد رفت.بقول اللهیون بهشت حد نهائی تکامل است که در آن تغیری نیست زیرا که جنبشی نیست آنچه که هست  عیش است و نوش . حد تکامل جامعه انسانی نیز  بقول مارکسیست ها که جامعه کمونیستی را حد تکاملی جوامع میدانند - مدینه فاضله ای است  که  بهشت موعود دیگری است که به تصویر می کشد.

 

معنی و تعریف " آرامش واقعی" آنست که  بیانگر یکسان بودگی محتوای زندگی همه مردم بر روی کره زمین وهمخوانی امکانات رفاهی برای کلیه آحاد بشری با یکدیگر باشد.

 

 برای بدست آوردن این جوهر اصلی حیات یعنی "آرامش" ، انسان باید از خود حرکت نشان دهد تا زمان لازم برای بدست آوردن آن متوقف نشود. برای این حرکت هم نیاز به آزادی است.دیکتاتور ها سعی دارند زمان را برای بدست آوردن رفاه همگانی بر عقربه صفر نگاه دارند .درجازدن و عقب ماندگی اکثر کشورهای جهان و نتیجتا  ٬ فقر ٬ بیکاری و عدم تامین اجتماعی نتیجه همین ایستائی تصنعی زمان بدست ستم پیشگان است و اهرم  اینکارهم ، انکار آزادی است.

 حال این آزادی چیست و کجاست که همه تشنه آن هستند؟

 آزادی اصطلاهی است که همه با آن آشنا هستند ولی وجود واقعی آنرا هنوز لمس نکرده اند . فقط در گوشه و کنار این کره خاکی حکومتهای ترفند باز بنحوی این گوهرکمیاب رادر شعبده بازی های خود  به نما یش می گذارند  که پس از پایان نمایش همگی دست در جیب، خوشحال از دیدن صحنه های زیبای تردستی، به کاشانه خود باز می گردند  و  به " به به و چه چه" گفتن از هنر بازیگر می پردازند .       

 تفسیر بجا در  باره آزادی پیچیده تر از آن است که بشر آنرا بسادگس بیان می کند.  بشر آزاد   بدنیا نیامده ،  نه میگذارند آزاد زندگی کند ، ونه آزاد  می میرد.

 بدنیا آمدن انسان بد ست خودش نیست.د یگران تصمیم می گیرند که اورا برای مشارکت در بد بختی های زمانه ، به ایند یار رهسپار کنند. دیگران به لذت می نشینند و موجود از همه جا بی خبر را تحویل محیطی میدهند که خود در آن سرگردانند . دنیا تا کنون  تاج گلی به سرهیچ کسی نزده است مگر حلقه اسارت بر گردن.

شکل پذیری روانی و جسمی موجود جدید، از اسارت خانواده شروع و با تحمیل درست یا غلط خصوصیات حاکم در آن مجموعه خانوادگی ، پای به مراحل دیگر می گذارد.

 درطول زندگی هم این موجودات تازه وارد تحت اراده حکومت ها وقوانین، سنتهای های تحمیلی ، مذهب ، جنگ ، خرافات٬ حاکمیت قوی بر ضعیف و تا حد یک برده در یوغ ارباب ظلم گام بر میدارند.

 پایان حیات وی هم یا بر اثر                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                         پد یده های ویرانگر بر خاسته از طبیعت است ، یا بعلت بیرحمی ها ی  همنوعان ازنوع جنایا تی که تاریخ از آن ها حکا یت ها دارد، یا ناشی از بیماریهای نا خواسته ویا از همه مهمتر  تسلط         د شمن قسم خورده  جوانی ،  یعنی پیری است ، که جان را از بدن  بزور می ستاند.

فقط با وجود آزادی واقعی است که در فاصله زمانی بین تولد و مرگ ، انسان میتواند ، معبود دلخواه خود یعنی" آرامش" را بدست آورد ولی نتیجه آنچه که تا کنون بربشر گذشته حاکی از این بوده  است  که اورا از این موهبت واقعی محروم کرده اند.

در هیچ مرحله ای از دموکراسی هم که معنای وسیعتری از آزادی دارد سیمای واقعی آنرا نمیتوان دید . آنجا هم که گوشه چشمی نشان میدهد پری رخی است که در زیر حجا ب روئین پنهان شده تا پیکر زیبای آن را، توده مردم هوس د ست یازیدن  نداشته باشند.

 

آزادی و دموکراسی و حقوق بشررا  در جوامع  با وجه نسبی، مقایسه میکنند . اما  وجه مقایسه خود نیز مانند  دامنه نوسان آونگی است  که  از این سو بان سو در حرکت است که حد دامنه نوسان آن میتواند با کوچکترین تلنگر بازیگر، تشدید ، تضعیف و یا به صفر برسد. لذا میزان دموکراسی مبتنی بر این است که  دولتمردان چه دامنه ای از وجوه مقایسه موجود را اختیارکنند.نتیجه این است که حد نهائی وواقعی دموکراسی بعنوان یک معیارکامل وجود ندارد. 

دریک بوستان صدها نوع گل وجود دارد .کدام نوع از گل را میتوان مبنای سنجش ووجه مقایسه گل بودن د یگر گلها  دانست.  گل "مبنا"، نیز خود نیاز به قیا س و معنا دارد. قیاس با کدام گل دیگرو معنا با چه تعریفی متفاوت. همه گلها مبنا ی گل بودن را دارا هستند وهریگ معنای خاصی برای خود. آیا گلی هست تا همه گلها را با آن سنجید.

روشنائی فی نفسه ازپرتو نور است. حال خود نوربا چه ماخذ و مبنا ئی سنجیده می شود. با نور شمع ، نور کبریت، نور چراغ اطاق یا آتش بخاری .هرکدام پرتوی و تعریفی برای خود دارند. 

 همه پرتو افکنان، صاحبا ن نورند ولی برای رسیدن به نور کامل چه محکی  موجود است که ملاک قرار گیرد. 

ستارگان و ماه پرتو افشانند ولی خود فاقد منبع نورند.حا ل چگونه خواهند توانست خود منبعی باشند برای قیاس نور.خورشید خود منبع نور است ولی کمال او در کجاست .آیا  کمال نور خورشید در نفس خودش هست یا  نسبت  به وجود  د یگر کهکشانها برای خود وجه مقایسه ای دارد.

     

 در مورد انسان نیز کیفیت همین است. اصولا انسان چه موجودی است و انسانیت چیست. هردو لغت از یک ریشه اند ولی  در معنا از هم فاصله می گیرند.اینها بنوبه خود یک حد کمال برای خود قائلند.ولی  آن حد از کجا تا بکجا ست.

بطور کلی انسان تابعی از تغیرات درونی و عکس العمل های   متفا وت دربرابر حرکات برونی و زیست محیطی است.  کمال انسان بودن و انسانیت در چسبندگی آنهاست اما  درکجا و چه وقت. انسان هنوز در طول تاریخ به بحد کمال خود دست نیافته است.      

 جوهر انسان ، انسانیت است  وتمام گرفتاریهای بشرهم دربند منازعه این دو قولو های سرکش است. گوئی روزی که جفت آنها را از مادر بریده اند هریک بسمتی پرواز کرده اند.

انسانیت آئینه تمام نمای انعکاسات حقیقی انسان در برابر پدیده های درونی  و  برونی  است.  از یکطرف  کشش انسانیت بسوی زیبائها و انساندوستی است، از طرف دیگربسوی فشارو طمع ورزی و خود خواهی است که با یکدیگر  هیچ نوع هم خوانی ٬ ندارند .لذا  ایندو، در واقع دو اسب سرکشی هستند که ارابه سواری انسان را در دو جهت مخالف می کشند . اما چون  شلاق انسانی بر پیکر انسا نیت سرکش ،  برای رسیدن هر چه زود تر به اوج طمع ورزی و خود خواهی ، نیروی کشش فزون تری  می آفریند٬ لذا پاسخ به حل معادله کمال انسانیت اندر خم یک کوچه باقی می ماند. 

حال اگرملقمه  دموکراسی و آزادی  و جمهوریت وحکومت مردم بر مردم وغیره را که همان خمیر مایع زندگی " بشراست" در لاوک خمیر آزمایشگاه جوامع ورز ، بدهیم  فقط می توان با اندیشه و ذکرآن ملقمه آب دهانرا جمع کردتا با وصف العیش نصف العیش دل خوش داشت.

 هریک از اصطلاحات دموکراسی، آزادی، حقوق بشر و مشابه آن  با زبان خاص خود  سخن می گویند .حال چگونگی خمیرمایع  واقعی هر یک از آنها چیست و نوع نانی که  شاطرحکومت در تنور جامعه برای مردم پخت میکند  از چه نوع است  میتواندگویای سیاست حکومت حاکم باشد  .آیا ازتنور نان شیر مال بیرون میاید یا فطیر یا  نیم پخته یا نیم سوخته  یا برشته. بهمه آنها نان گفته میشود ولی هر کدام طعم مختلفی به خورنده می چشاند.

 هد ف ازاین مقدمه اینستکه  وقتی مسئله نسبی بودن دموکراسی و غیره را بیان می کنیم هیچگاه حد کمال آنرا ندیده ایم.

 در جوامع امروزی  انسانها هنوز در بردگی زندگی می کنند منتها با رنگ و روغن های بسیار دلپذیر و زیبا بنامهای همان دموکراسی و آزادی و حقوق بشر و غیره.  

در اکثرکشورها  فقط در فرهنگ لغا ت ذ کری از معانی آنها شده   ولی  ازمحتوی ، اثری دیده نمی شود. 

 در پاره دیگری از کشورها دولتمردان، شهر فرنگ های دوره گردی هستند که دموکراسی را با اژدهای دوسر و" دین مداری" را با کاوه آهنگر نشان می دهند.

بالاخره کشورهائی هم که داعیه آزادی و دموکراسی دارند  هنوز اندر خم یک کوچه اند وبرای رسیدن بحد کمال راهی طولانی در پیش دارند.

 

اگربا یک دایره  فرضی، محیط  قدرت و سرمایه ازیک جامعه  را جدا تصور کنیم  ، درمحاط  آن اکثریت توده مردم  در تمام کشور ها دارای سرنوشت مشترکی هستند.  فقر ، بی خانمانی ، بی عدالتی ،عدم بهداشت و درمان،عدم تامین آینده ، زوگوئی ،  فحشاء، قتل و جنایت، تجاوز به حقوق دیگران و بردگی  بچشم می خورند كه همان عوامل محيطي قدرت وسرمايه٬ موجد همه آن ناهنجاري ها هستند.

دموکراسی به تنهائی حقوق بشررا تامین نمیکند بلکه وسیله ایست برای رسیدن بان.

اعلامیه حقوق بشرنیز جدا از این مقولات نیست همانطور که  بسیار زیبا و لازم است ولی درعین حال کافی نیست.

حقوق انسانها منحصر به اعلامیه حقوق بشر سازمان ملل نیست. در طی قرون، تلاش کشورهای قوی براین بوده است که  حقوق کشور های ضعیف را ببلعند .

بردگی و اشغال سرزمینهای ملل دیگر و ایجاد حکومت های مستقیم و غیر مستقیم مستعمراتی و غارت ثروت های آنان و استثمار مردم  آن سرزمین ها  گوشه های کوچکی از آن بیداد گری ها است.

اصطلاح " کشورهای عقب نگه داشته شده" بسیار صحیح و اصولی است زیرا تا قرن بیستم هنوزهم بخشی از کشورهای دنیا  در بند استعمار بوده اند.

عقب ماندگی و فقر آنها نیز در اثر این نوع غارت ها و بیرحمی های کشور هائی است که امروزه نیز بصورت تصنعی ندای دموکراسی و حقوق بشررا در جهان سرمیدهند ولی باز وقتی به پشت پرده سیاست میخزند،  آن کار دیگر میکنند.

در کشور ایران نیز در طول قرون، از این دست بآن دست کشانده شده و حتی درهمین قرن اخیر دیو استعمار انگلیس٬ طلای سیاه ما را براحتی به یغما می برد و حتی برای جلوگیری ازحقوق حقه مردم  با وقاحت کامل ، با تهدید نظامی و در عمل با ورود ناوگانهای جنگی خود به خلیج فارس ملت ما را تحت فشار قرار داد.  بطور کلی میتوان گفت  که کشور ایران در طی قرون  بنحوی مورد حمله اجانب از قبیل : اعراب ٬ مغول ٬ تیموریان٬ ترکان عثمانی٬ افاغنه و غیره قرار گرفته که در این رهگذر حاکمان  دست نشانده نیز عروسکهای  فرمانبردار و تعزیه گردانان اصلی صحنه برای آنها بوده اند.

 داستان های این کتاب  تخیلی است  که گاه در قالب طنز، گاه جدی  گاه سیاسی- اجتماعی و یا حتی بسیار عامیانه سیمای واقعی  زندگانی انسانها را از حالت  آثار سینمائی ، گذرا و قالبی بیرون کشیده وسعی کرده است تا علل گرفتاریهای جوامع را نيزهمزمان بگونه ای  ارزیابی کند.

 از آنجائی که نگاشتن هر داستانی میتواند برای خواننده یک نوع سرگرمی نیز تلقی شود ولی بنظراین  نگارنده باید عواملی هم که موجد نابسامانی های  زندگی قهرمانان داستان میشود٬   حتی المقدور باز گو گردد . زیرا تمامی گرفتاری های انسان های یک جامعه نشات گرفته ازمجموعه عوامل سیاسی ، اقتصا دی ٬ اجتماعی ، فرهنگی ، تاریخی ٬ قومی ، زبان، مذهب و خرافات حاکم بر آن جامعه وبالاخص نفوذ اجتناب ناپذیرعوامل غیرهمگن از طرف جوامع دیگر میباشد. 

در راستای همین تفکر نگارنده ٬  بصورت  زیر نویس ٬  " یادداشت"هائي به رشته تحرير آورده است تا همزمان با موضوع داستان  ريشه ناهنجاری ها را بفراخور ترسيم كند. 

ممكن است پاره اي از آنها خوش آیند وپاره اي د يگر نا خوش آیند  باشند ولی قابل اندیشیدن و تفکرند.

به عنوان مثال وقتی داستانی  ازنظر خواننده ای ٬ یا نمایشنامه ای  یا یک اثر سینمائی  از نظر بیننده ای میگذرد آیا ریشه های آن اتفاقات  خوانده شده  در کتب یا دیده شده در سینما  (فرضا به زندان افتادن یک فرد٬ آدم ربائی ٬ سرکشی و طغیان ٬نافرمانی از والدین٬ سرخوردگی از جامعه  ، کلاهبرداری ودزدی ٬گرایش به خرافات ٬ آدمکشی...........و    الا آخر نيز ارزیابی میشود؟

آنچه دیده شده یا خوانده شده ٬ فقط بازی بازیگران  آثار سینمائی و تآتریا  نویسنده و کارگردان بوده اند که مورد تنقید و تمجید قرارگرفته اند  ولی از عوامل بوجود آورنده چنان رفتارهای انحرافی در جامعه  صحبتی به میان آورده نمیشود.   

داستانهای ذکر شده در این کتاب گر چه تخیلی است ولی واقعیاتی در آن نهفته که سیمای جوامع موجود را بنحوی بیان می کند.

 

چند نکته:

- اسامی شهرها و قهرمانهای داستان، تمامی فرضی بوده و اشاره به فرد خاص و یا دقیقا اختصاص به محلهای وقوع  حوادث ندارد.

- فصول کتاب گرچه  جدا از یکدیگر می نماید ولی هرکدام شاخه ای از تنه  درختی بنام بشریت هستند.

- نکاتی هم که به صورت نقل قول ویا         "یادداشت   آمده است از شخص نگارنده می باشند1.

 

 

 


 یاد داشت"

    1- بعضی دولتمردان وحاکمان  و یاران آنها در جهان،  بخاطر آلودن      د ستهای  خود به ظلم وجنگ وجنایت، دیوانگانی هستند که  با ید آنها را ما دام العمر درقفس های باغ وحش در کنار  کفتا رها به تماشای کودکان گذاشت. مجازات مرگ برای آنها کافی نیست"